نوشتهیِ سامان آزادی
دربارهیِ رجحان ادبیات بر دیگر هنرها، بسیار شنیدهایم که گونههایِ ادبی را دارایِ قابليتِ چندگانهگیِ تجسم میدانند. یعنی خواننده یا شنوندهیِ اثر ادبی قادر است جهان/تصویرِ خاصِ خود را از متن بازآفريند. و اين درحالی است که یک فیلم یا نقاشی (دستِکم در نوعِ کلاسیکش) چنین قابلیتی نداشته و تصویر محمولِ اثر در اين هنرها بر ذهنِ مخاطب تحميل میشود.
اما مسئله این است که چرا این امکانِ چندگانهگیِ تجسم، که من آن را با احتیاط «پلوراليسم تجسمی» میخوانم، بهمثابهیِ ارزش والایِ هنر شناخته میشود. بر آنم که اين موضوع، همزمان، ریشه در فرهنگِ یونانی/مسیحی از يکسو، و اندیشهیِ دموکراتیکِ مدرن از سویِ ديگر دارد. در اينجا، کوتاه، همينقدر که: فرهنگِ اساسن تجسم طلبِ یونانی/مسیحی، هنگامی که به اندیشهیِ دموکراتیک گره میخورد، «پلورالیسم تجسمی» را ارزشِ والا، بلکه وظيفهیِ «هنر دموکراتیک» برمیشمرد.
چنانچه به مطالعهیِ مفصلتری در اين زمينه علاقهمنديد، به متن کامل نوشتهیِ من زير عنوان «پلورالیسم تجسمی و تفکر مدرن» در سایت اثر مراجعه کنید.
هیچ هنری بر دیگر هنرها رجحان ندارد و اینها تمام زاییده فکر کسانی است که با تعصب خاصی همواره از هنرشان یاد کرده اند …
هر هنری ویژگی های خاص خودش را دارد که دیگری نه…
به نظر من اینطور قیاس کردن و اینکه بخواهیم برتری چیزی را ثابت کنیم کمی کم لطفی است نسبت به آنچه ما را به فکر وا میدارد…نقاشی یا حتی فیلم…قابلیت چندگانگی تجسم را به وضوح میشود در این هنرها دید…هر چند خودم ادبیات را انتحاب کردم برای به تصویر در آوردن ذهنیاتم اما همواره کسانی را که در دیگر مسیرها حرکت میکنند و خوب میرانند تحسین کرده ام و حتی به آنها غبطه خورده ام…
هر کس بنا به علاقه اش حرکت میکند … هرکس فکر میکند مسیری را که طی میکند زیباتر از سایر مسیرهاست …غافل از جهانی فراختر…
این فقط درباره چند سطر اول نوشته تان بود … اگر وقتی بود بر میگردم و …!
پاینده